خاطرات خنده دار -سری چهارم
يه شب خونه دوستم بودم يهو بش گفتم از مردايي كه فقط سيبيل ميذارن چندشم ميشه يه ربع بعد بابابش اومد ديدم تك سيبيل داره!
=====================
با داداشم رفته بودیم نمایشگاه کتاب بعد وایساده بود جلوی یه قرفه داشت به یه کتاب نگاه میکرد منم به کتاب برداشتم نگاه کردم تو این فاصله متوجه نشدم که اون رفته اون ور تر یه دختره اومده جاش گفتم خوب داداش بریم جواب نداد منم دستشو گرفتم که بکشم دیدم دستش چه نرم شده نگاه کردم دیدیم دختره حالا ما میخوایم دس دختره رو ول کنیم اون ول نمیکنه!!!داداشم اومده میگه بی جنبه اینجا جای این کارا نیست.....
تازگی ها هم یه تبلیغ دیدم که اصلا نمیتونم هضمش کنم.
باباهه میاد تو خونه میگه دخترم امسال دوست داری مسافرت کجا بریم؟
دختره میگه بابایی من از مسافرت میترسم.
باباهه میگه واسه چی عزیزم؟
دختر : آخه خیلی ها تو مسافرت کشته میشن
... بابا :غصه نخور دخترم بابا فکر اونجاشم کرده
بعد پرده رو کنار میزنه یه پراید پارکه.
دختره :هورااااااااااا ااا
بعدشم میگه سایپا مطمئن :|
ادامه مطلب